آش پختن و خوردن موضوع شدیدا تکراری و کلیشه ای هست.
اما مادربزرگ به شدت سیاسی من آش هایش رنگ و بویی دیگر دارد...
وقتی در خانه ها برای دادن آش می رفتیم می گفت آش به نیت سلامتی امام زمان عج...یادمه زنگ می زد می گفت بیاید روستا امروز آش می پزم برای سلامتی سید حسن نصرالله
ریکشن های جالبی می دیدم! اینجا در خانه یک افغانی هست! مادربزرگم در زد. رفتم آن طرف کوچه! دیدم ناگهان خانمی در را باز کرد! حجاب داشت...منتها فیلمبرداری را متوقف کردم! بیرون نیامد! گفتم دیگه فیلم نمی گیرم بیا آش را بگیر بعد آمدم در این زاویه! یا اینکه روستاهایی چه می گفتند...
داشتیم آش میدادیم دو بچه در حال بازی بودند! رفتم جلو! گفتم بزارید عکس بگیرم...یکی شان در رفت...اما این ماند! عجب قبافه های زیبایی دارند این روستاهایی آدم کیف می کند. باهاش چند دقیقه ای مصاحبه کردم!
+ عهدی که با بچه ها بستیم سر ساختن فیلم های داستانی و مستند کوتاه هست...این هم ان شاء الله اولین مستند کوتاه منتها باید نریشن بگذارم روش...
+ منتظر اکران این مستند کوتاه نیز باشید...
نوشته شده توسط : آماتور
لیست کل یادداشت های این وبلاگ